آیا بین هیجانات من و رویداد فعالساز رابطه مستقیم وجود دارد!؟ اگر کسی جواب سلام مرا نداد یا الفاظ ناشایستی بکار برد، در اینجا چه چیز مرا ناراحت میکند؟و یا منشا تولید هیجان و حال بد من چیست؟ ایا توهین یا سلام نکردن(رویداد) موجب ناراحتی و یا عصبانیت من شده یا علت چیز دیگریست!! کلید طلایی باز کردن درب این گنجینه و معما در اختیار خود شخص است!
نوع نگاه شخص و معناییکه به آن اتفاق میدهد علت اصلی و منشا تولید هیجان فرد است. در مثالی که ذکر شد،نفر اول اینطور قضیه را معنا میکند: شاید سلام منو نشنید ، شاید. ، و یا مورد اهانت را اینطور تفسیر کند: با اهانتش نه چیزی از ارزشهای من کم میشه و نه چیزی اضافه. آیا با این نگاه هیجان منفی در این فرد تولید میشود یا اگر هم باشد چه میزان است!؟
نفردوم:جواب سلامم را نداد پس به من بی احترامی کرد یا. ، به من توهین کرد پس شخصیتم . پس منو کوچیک کرد!!
طبیعتا با این تفسیر و نگاه، هیجان منفی تولید خواهد شد.برای هر دو نفر اتفاق یک چیز بود اما پیامد و هیجان متفاوت بود. پس بین اتفاق و احساس من رابطه مستقیم نیست، یعنی علت ناراحتی و احساس من اون اتفاق نبود بلکه نوع نگاه و تحلیل من نسبت به اون اتفاق،سبب هیجان و احساساتم بود.
در نتیجه با تغییر نگاه به اتفاقات براحتی "خودمان" میتوانیم انتخاب کنیم که الان ،چه احساس و حالی داشته باشم.
رهبر انقلاب در هنگام تعطیلات سال نو مسیحی به دیدار خانوادههای شهدای ارمنی و آشوری تشریف میبرند و این خانوادهها را به صورت ویژهای تکریم میکنند. در کتاب مسیح در شب قدر که مربوط به خاطرات این جلسات است، آمده:مادر شهید ارمنی در جلسه با آقا میگوید: حاجآقا راست میگویند؛ من خودم عاشق هیئتم، محرم هر شب میروم. تازه جمکران هم رفتهام. وقتی این را به ایشان میگویم، اصلا تا اسم جمکران را میشنوند، یک لبخند زیبا میزنند و میگویند: جمکران؛ بهبه.
گفتم که من نامه نوشتهام و در چاه جمکران انداختهام.
در پانوشت این خاطره شعر مذکور اینگونه آمده است:
دلم قرار نمی گیرد از فغان بی تو
سپند وار زکف داده ام عنان بی تو
ز تلخ کامی دوران نشد دلم فارغ
زجام عشق لبی تر نکرد جان بی تو
چون آسمان مه آلوده ام زتنگ دلی
پر است سینه ام ز اندوه گران بی تو
نسیم صبح نمی آورد ترانه ی شوق
سر بهار ندارند بلبلان بی تو
لب از حکایت شبهای تار می بندم
اگرامان دهدم چشم خونفشان بی تو
چون شمع کشته ندارم شراره ای به زبان
نمی زند سخنم آتشی به جان بی تو
ز بی دلی و خموشی چون نقش تصویرم
نمی گشایدم از بی خودی زبان بی تو
عقیق سرد به زیر زبان تشنه نهم
چو یادم آید از آن شکرین دهان بی تو
گزارش غم دل را مگر کنم چو امین
جدا از خلق به محراب جمکران بی تو [۱]
درباره این سایت